به آني كه تمام نميشود. نوشته ميشل دگي
انتخاب آزاد
( ترِن نام آوازي ست ، كه هنگام عزا با رقص همراه ميشود.)
مولي
فضاي سياه.. نور گردان ، چرخش زن ومرد را روشن ميكند.
يك زن. يك مرد. درحال رقص.
زن - بايد بروم
مرد - نرو
زن - مرگ حقيقت است
مرد - نمير
زن - همديگر را خواهيم ديد.
مرد - به زندگي ابدي اعتقادي ندارم
زن - همديگر را خواهيم ديد
مرد - بدون تو بقايي نيست
زن - گريه نكن
مرد - غمهايم با خودم پنهان خواهد شد
زن - همديگر را خواهيم ديد
مرد - روز عروسي مان يادت هست ؟ آن فضاي كليسا ؟ شانزده سپتامبر ؟
زن - بايد بروم
مرد - مرا درين سرگشتگي تنها نگذار هميشه همه جا منتظرت خواهم بود.
زن - عاشقت بودم
مرد - تو مي دانستي ، برگ برنده دست توست
زن - مرگ عشق مارا پايان برده است
مرد - » عشق از مرگ قويتر است «
در زندگي آموختم كه بدي و زشتي ، وسوسهٌ آن چيزي ست كه هوسش را نداريم.
زن - زندگي ما اولين و آخرين ديدارمان بود..
مرد - زندگي ام بي تو معنايي ندارد
زن - زندگي بي معنا زندگي نيست .
مرد - زندگي آگاهي يافتن است . و آگاهي همان معناي من است .و من همان همبستگي هاي من با زندگي ست . من و همه همبستگي ها و دانسته هاي من ، با زندگي من محو خواهد شد.
زن - مرگ يك بريدگي در زندگي هميشگي ست . همديگر را باز خواهيم ديد .
مرد - از هيچكس كاري ساخته نيست .
زن - خاطره هايمان ميمانند.
مرد - ميان اشعارم مي گردم . به آني كه تمامي ندارد
زن - دوستم داشتي
مرد - جان لغزندهٌ من بين جسم و يادها . عقيم. بي يار چرا با مرگ بجنگم ؟
زن - در زندگي فهميدم كه ازدواج امري خشونت آميز و غير ممكن است
مرد - مرد متاٌهل بيشتر وقتها وسوسهٌ جدايي دارد . و آخرش آرزوي جدايي هميشگي .
زن - خوب گفتي ! ازهم جدا ميشويم
( موزيك قطع ميشود.. زن از رقص باز ميايستد. به زمين ميافتد و ميميرد )
سكوت طولاني
مرد - ازين لحظه به بعد ، من حضور ندارم
نميتوانم بگويم تو ميميري . كلمهٌ تو ديوانه ام ميكند ، چون حضوري را ميطلبد.. ميگويم ، او ميميرد ، نميگويم او محو ميشود. نميگويم او به جهان ديگر ميلغزد، نميگويم او به سفر ميرود ، ميگويم او ميميرد ، چون مصرف فعل و فاعلي ميان باقي كلمات . نور خاموش ميشود
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire