پنجم ماه می1997
اجرای شهر قصه در لوس آنجلس با صدای ما و بدون اجازه ما
نامه سر گشاده به
مطبوعات ، راديوهاي فارسي زبان، فرستنده هاي تلويزيوني،
در سال 1344 شمسي در
شهر تهران بيژن مفيد براي اولين بار متن شهرقصّه را به گروه هنر ملّي ارائه كرد.مسئول گروه هنر
ملّي عبّاس جوانمرد ، براي معالجه مدّتي به سفر ميرفت و افرادگروه مثل نصرت پرتوي
، جمشيد لايق ، حسين كسبيان و بقيه با بيژن به كار پرداختند. آن زمان من ، ( جميله
ندايي ) و بهمن مفيد از كارآموزان جديد گروه هنر ملی ، و شيفته نوع كار وتحّرك
بيژن بوديم .بعد از مدّتي كار هر روزه روي متن ، و بازگشت عبّاس جوانمرد ، گروه
نوع كار بيژن را نپسنديد و تمرينها قطع شد . من و بهمن كه هر دو محصّل دبيرستان در
ناحيه پنج تهران بوديم . من از طريق كار تئاتر در دبيرستان وبرنامه هاي پيش
آهنگي و اجرای نمایشنامه رستم و سهراب
تنظیم غلامحسین مفید از شاهنامه
فردوسی با بهمن آشنا شده بودم. ما از بيژن خواستيم كه با ما يك گروه جديد تاُسيس
كند. اين گروه به نام آتليه تئاتر در سالن پيش آهنگي ناحيه پنج تهران ، كه از طريق
آقاي پارسي در اختيارمان گذاشته شده بود ، شروع به كار كرد . بيژن ، بهمن ، ومن ،
همان زمان در برنامه دوّم راديو تهران ، براي اجراي هفتگي نمايشنامه هاي بعد از
ظهر جمعه با هم همكار بوديم . كار در راديو ، به ما امكان داده بود كه تمرينهاي شهر قصّه را آنجا هم ، انجام دهيم . در رادیو بیژن به
ساختن آهنگهایش میپرداخت چون
میتوانست با پیانو تمرین کند. و اوّلين
بار با گروه بازيگران تئاتر راديو ، يك ضبط راديويي كه حدود هشت ساعت بود ، تهيه
كرديم . سال 1346 با بازيگران جواني كه به گروه پيوسته بودند ، تمرينهاي بسيار
طولاني را در خانه پيش آهنگي ادامه ميداديم . نه وزارت فرهنگ و هنر و نه تلويزيون
، اعتنايي به كار ما نداشتند و بيژن آرزو داشت روزي برسد كه ما بتوانيم با كار
تئاتر بر پايمان بايستيم . اين فكر بيژن بعد ها باعث تشكيل كارگاه نمايش شد.. يك
بار كار را به وزير فرهنگ وهنر وقت آقاي پهلبد نشان داديم و از او خواستيم كه يك
ضبط صوت براي تمرينها در اختيارمان بگذارد . بعد رضا قطبي به توصیه بیژن صفاری به
ديدن كار ما آمد و براي جشن و هنر دوّم كار ما را به خجسته كيا و فرّخ غفّاري
پيشنهاد كرد . اين بار يك ضبط جديد در تلويزيون ايران بوسيله يوسف شهاب آماده شد ،
كه تا امروز از آن استفاده شده است . قبل از سفر شيراز حدود يكسال بود كه هر هفته
نمايش عمومي داشتيم ، اما تماشاچيان همه دوستان و آشنايان و بيشتر دست اندر كاران
تئاتر و ادبيات بودند.و هر بار بحث و گفتگو با آنها به پيشرفت و تغيير كارمان كمك
مي كرد.. در شيراز استقبال مردم چنان بود كه چند روز اجراي اضافي گذاشتيم. پاييز
1347 تئاتر سنگلج امروز كه 25 شهريور ناميده ميشد ، به مدّت سه ماه در اختيار ما
گذاشته شد ، استقبال مردم بي نظير بود . چون سالن تئاتر براي برنامه هاي ديگر پيش
بيني شده بود، ما سالن ديگري پيدا كرديم كه انجمن اطّلاعات بانوان ناميده
ميشد.اجراها تا سال بعد طول كشيد و بعد در شهر هاي جنوب ايران بازي كرديم . اين تجربه
در زندگي و آينده هر يك از ما كه نوجوان بوديم تاٌثير فراوان گذاشت . بعد شهرت
بسيار نمايش بين افراد گروه ، سوء تفاهماتي ايجاد كرد كه بسياري از ما ، همكاريمان
، براي هميشه به پايان رسيد. امّا موفقّيت شهر قصّه چنان بود كه از همان اجراهاي اوّل نوارهاي صداي
آن تكثير شد و در بازار سياه به فروش ميرسيد. يك روز من و بيژن به ديدن رضا قطبي
رفتيم و از او كمك خواستيم ، او و وكيل تلويزيون گفتند چون در ايران حقّ تاُليف
وجود ندارد، كار چنداني نميتوانيم بكنيم . بعد آقاي چمن آرا كه صفحه فروشي بتهوون
را داشت به بيژن پيشنهاد خريد نوار » شهر قصّه «را داد و صفحهٌ آبرومندي با طرح
قباد شيوا و نام تمام بازيگران ( بازيگران صدا و صحنه ) و گروه تكنيك ، منتشر شد .
براي اين چاپ به بيژن ( اگر اشتباه نكنم ) حدود ده هزار تومان پرداخت شد . براي
تعدادي معّين و مدتّي معّين. بعد ها نوار شهر قصّه دست به دست گشت و جوانان بسياري
با ادا در آوردن و پخش نوار ، عشق به تئاتر و بازيگري پيدا كردند و دچار اين توهّم
شدند كه لب زدن با صداي ديگران و راه رفتن بر صحنه هنر تئاتر است . بعد از سر كار
آمدن بنيادگرايان مذهبي در ايران ، دوباره » شهر قصّه « بر سر زبانها آمد وحزب
الله به چند كتابفروشي و دست فروش كه نوار شهر قصّه را داشتند حمله كرد . نوار
ويدئوي آن كه در اسفند ماه 1347 براي تلويزيون ملّي ايران ضبط شده بودتكثير شد و
همراه نوار ، در بازار سياه به فروش رسيد و هنوز هم به فروش ميرسد و هرگز نفهميديم
چه كسي نوار اصلي را از تلويزيون ، بيرون برده بود ؟ در سال 1982 ، در پاريس وضعيت
مالي بسيار سختي داشتم ، يك روز بيژن از آمريكا به من زنگ زد و گفت ميخواهد » شهر
قصّه « را اجرا كند و به سختي ميتواند كسي را جاي من بگذارد . او از من خواست که
بازیگر دیگری با صدای من به صحنه برود .
من به او گفتم بسیار آزارنده
است اما اگر این اجرا باعث شود که نیما
ومزدا به دیدن پدرشان بروند من موافقم و
او فقط او اجازه دارد صدای مرا به بازیگر دیگری بدهد. او گفت
مشکل مالی اجازه نمیدهد که ظبط دیگری انجام دهد و بازیگری نمی شناسد که
بتواند این کار را انجام دهد. و بسیار دلگیر است که کار ایده آل نخواهد شد. بعد از اجرا به من زنگ زد و بغض گلویش را میفشرد و حتا نمی توانست با نیما و مزدا که سه سال بود
پدرشان را ندیده بودند صحبت کند. او از
اجرا راضی نبود اما شرایط تبعید همین بود.
من آنروزها آنقدر گرفتاري نان روزانه و مشكل
دوپسر نوبالغم را داشتم كه تئاتر و » شهر قصّه « برايم روٌياي ديرين مرده اي بود .
به بيژن گفتم اجازه دارد صداي مرا هر طور كه صلاح ميداند براي كار تئاتر استفاده
كند . بيژن گفت اين اجرا براي كمك به مبارزين ايراني ست كه با رژيم ملّايان مبارزه
ميكنند . بعد در پاريس ، چك هزارو دويست دلاري درآمد نمايش را دوستي به من نشان
داد كه من رفته بودم از او براي اجاره عقب مانده خانه ام پول قرض كنم .چك به
سازمانهايي كه با رژيم ايران مبارزه ميكنند داده شده بود . در ماه نوامبر 1984 ،
بيژن فوت كرد .بدون اینکه بتواند سفر
نیما و مزدا را به امریکا فراهم کند
. من تازه در تلویزیون فرانسه کار میکردم و نمیتوانستم بچه هارا تنها بفرستم . خبر رفتن بیژن ما را در
غربت چندین برابر آشفته کرد . ما نتوانستیم برای امریکا ویزا بگیریم . نه
وقتی که بیژن بیمارستان بود . نه برای مراسم. و از همه طرف كوشش شد كه من و نيما و
مزدامفيد ، پايمان به لوس آنجلس نرسد . من و فرزندانم هرگز فراموش نخواهيم كرد كه
در مراسم تدفين بيژن حضور نداشته ايم . برنامه اي دوساعته براي راديو اميد تدارك
ديد ند و با بيگانه ترين اشخاص با كار بيژن مصاحبه كرد ند و حتّا صداي مرا پخش كرد
ند و با اينكه تلفن و آدرس مرا در پاريس داشتند ، نامي از من نبردند . برايم عجيب
بود ، از سال 1343 تا 1356 درخشانترين دوره كاري بيژن ، من ، همكار بازيگر و معاون
كارگردان بيشترين كارهاي بيژن بوده ام .و همه همكاران قديمي راديو و تئاتر كه در
كاليفرنيا اقامت دارند ، شاهدند . آدمهايي پنهاني كه به درستي نميدانم كه هستند؟
قصد چاپ و انتشار كارهاي بيژن را دارند .و بعضي حتّا كوشش كرده اند ، صداي مرا از
» شهر قصّه « و » ماه و پلنگ « حذف كنند . چرا ؟ در ماه ژوئن 1994 براي سخنراني در
كنفرانس بنياد پژوهشهاي زنان ايران ، به لوس آنجلس رفتم .روز ورودم غروب غريبي
بود. اوّلين آرزويي كه داشتم ياد بيژن و زيارت خاك بيژن بود . آنها كه خود را
شيفته كار بيژن مي دانستند حتّا سنگ يادبودي برايش در گورستان نساخته بودند.. گويا
خاكستر بيژن در بانك نگهداري ميشود . ياران قديم بيژن در شهري كه او به خواب رفته
است ، بايد براي گل گذاشتن بر خاكش ، نمیدانند به کجا مراجعه كنند. در گوشه و كنار
دنيا ، كارهاي او بدون اجازه فاميل و همكاران او اجرا ميشود . و سوداگران لوس
آنجلسي ، و بقیه به فروش و چاپ » شهر قصّه
« و استفاده نا مشروع از نام همكاران او و بخصوص من ، مشغول هستند . با اين ياد
داشت اعلام ميكنم كه هيچكس حقّ پخش صداي من و اجراي » شهر قصّه « را ندارد . اجراي
اخير بدون اجازه من به صحنه رفته است . برايم عجيب است كه كساني كه خود را حرفه اي
تئاتر ميدانند ، همان راه را رفته اند كه سوداگران پنهان ميروند. در كشور قانون ،
كه بسياري از ايرانيان ، به دليل پايمالي قانون در ايران به آن پناهنده شده اند ،
قانون شكني بايد عواقبي داشته باشد . من از همه ايرانيان مي خواهم تا تصميم قانوني
براي كارهاي بيژن گرفته نشده است ، از خريد نوار و رفتن به تئاتري كه صداي مرا بي
اجازه من ، پخش ميكند ، خود داري كنند . اگر فرداي ايران را، ايراني آزاد و مجري
قانون مي خواهيم از همين امروز بايد براي ساختنش بكوشيم .
* با احترام جميله ندايي 5 مي 1997
* ما ، نيما مفيد و مزدا مفيد ، فرزندان بيژن
مفيد، مطالب بالا را تاٌييد ميكنيم و تكثير نوار و اجراي شهرقصّه بدون نظر و
اطّلاع ما اجرا شده و ميشود . با احترام نيما مفيد . مزدا مفيد ن .
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire