my films in youtube

  • jamined 13 vidéos

5 oct. 2005

Café16Novembre1981
کافه 16نوامبر1981 اين رابطه هم سراب بود.... گفتن اينکه من ترا خوشبخت ميکنم در يک بعد از ظهر شروع وتمام ميشود.. کدام شادی؟ اين بعداز ظهر ابری،....اين لحظه های کوتاه و فرار... از پنجره شيشه يی نگاه ميکنم و هوشيار نيستم.. خداحافظ..جدايی ی دمدمهای غروب..حالايا هيچوقت..ديدار ديگری نيست... درين کافه غمگين نشسته ام..ميان سرگشتگی وگيجی به خاطر می آورم
درختهای پاييز..برگهای زرد و خشک.. شکننده.. می دانستم .....بايد درين کافه غريب و دورافتاده بنشينم ....تنها. وبه خودم بگويم .
خوشبختی درين بعداز ظهر شتاب زده شروع و تمام ميشود... با که جنگ ميکنم..
چرا برای فهميدن خودم به اين رابطه های حقير و شتاب زده تن می دهم ؟
آيا اين ديدارهای کوتاه کسی را خوشبخت ميکند؟؟؟ از عاشقی همين را ميخواستم؟؟آ
يا همين بعداز ظهر کافيست ؟؟؟ چرا احساس پستی ميکنم؟؟ پستم اگر حس اين لحظه را از تو پنهان کنم؟؟ آيا برای زنده ماندن همين لحظه کوتاه کافی ست...؟ چرا گلويم فشرده ميشود؟ چرا مستی فراموشی نمی آورد؟؟ چرا دايم به ياد تو هستم ؟ اشک ريزان. چرا توقف ؟ چرا؟؟؟

Aucun commentaire: