Je meurs- Ich sterbe
8.02.1989
يادداشت
در سالن کتابخانه ی بزرگ برلن نشسته ام.
درين روزهای غربت که در حال کشتن همه اشتياقها هستم،حتاسعی نکردم که به اين کتابخانه بيايم.فوق العاده است.بهتر از فيلم وندرس. آدم دوباره عاشق خواندن می شود
نمی دانم چرا ياد استانيسلافسکی می افتم.
نقش تريگورين ، نويسنده در نمايش مرغ دريايی را با شلوار سفيد و کفشهای مخصوص کنار دريا بازی ميکند.برای آنکه زنها عاشقش شوند.. اين نوع لباس پوشيدن البته عادت نويسنده روسی نيست..
چخوف ميگويد ، کفش پاره و سيگار بدبو هم خاص نويسنده روسی نيست.
نينا قصه های سطحی تريگورين را تحسين می کند و فکر ميکند که عاشق نريگورين است..نمی داند که در واقع عاشق روياهای جوانی خودش است. معتای مرغ دريايی مرده اينست. آنچه که زندگی با ما ميکند. ظلم و استهزاء ..
يک دختر شهرستانی وقتی عاشق می شود ، شلوار پاره ، کفش شندر، و سيگار بدبو را نمی بيند...کراهت زندگی ديرتر درک خواهد شد. وقتی همه زندگی درهم شکسته است..همه فداکاريها انجام شده و عاشقی تبديل شده به عادت...
دوباره و چند باره نينا اشتباه ميکند.. زندگی ادامه دارد و نينا با سر سختی در جستجوی آنست...
آخرين طرح نمايشنامه چخوف..
دو دوست جوان هردو عاشق يک زن هستند.. دوستی آنها به سردی میگرايد...هردو برای يک ماموريت اداری به قطب شمال می روند..
در آخرين پرده نمايش ، يک کشتی عظيم در ميان يخ و برف گير کرده است..
دو دوست در دوردست لکه سفيدی را می بينند که موج ميزند و به سراب ميماند..اين لکه به شبح سفيدمی ماند..شبح زنی که هر دو عاشقش هستند...زن در فاصله يی دور ، در سرزمين ديگری دور از آنها ميميرد...
من مِيميرم...
آخرين کلام چخوف
Je meurs- Ich sterbe
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire