آوريل 1997
فروغ عزيزي در دورهٌ <<باران كلمات>> * ، اسطوره ها و نشانه ها از قديم تا جديد مشغله ذ هني اش بود . و در تمام اين نشانه ها با انتخابي آزادانه از ماده و رنگ ، به دنبال انسان و جاي انسان در جامعهٌ مدرن ميگشت. در دوره اخير ،ا مّا انسان او فقط در جستجو و شناخت دوباره وبيان امروزي اسطوره ها نيست ، انسان امروزي تابلوهاي فروغ ، به انسان ديگر مي انديشد . انسان جديد ، باانسان ديگر گفتگو دارد . در فضاي جديد ، رنگها تپش ديگري به زندگي داده اند. رنگها ، رقصان در پروازي بي نهايت ،از گذشتهٌ منجمد، رها شده اند و با زبان جديد ، به انسان نيرو مي دهند.
در افسانه هاي قديمي ، پريان آواز خوان اقيانوسها ،با نواي جادويي صدايشان ماهيگيران و دريانوردان را به قعر درياها مي كشاندند . آنها نشانهٌ مرگ بودند. اوليس ، در سفر هاي درياييش ، به گوش خود و پاروكشان كشتي اش ، موم فرو ميكند .، تا بتواند از آواز پريان و جادوي صدايشان بگريزد و نجات پيدا كند. در نزاعي ديگر با پريهاي دريايي ،ارفه با نواي چنگ و آوا ي مردانه اش چنان بلند مي خواند كه صدايش ، صداي آنها را محو ميكند، و پريان پس از خودكشي دسته جمعي ،به سنگ هاي سخت كوهها تبديل مي شوند و براي هميشه خاموشي مي گيرند. اوليس و ارفه دو قهرمان مرد افسانه ها ، از آواي زن ميگريزند. زيرا صداي زنان وسوسه انگيز و مرگ آور است.
امّا پريان فروغ، آوايشان تبديل به كلمات قابل درك شده است، كلماتي، طلايي و نقره يي كه نور مي پراكنند و ظلمت شب ديگر ترس آور و كشنده نيست . ديگر انسانها به خرافه و جادو ها و ناشناخته ها، متّكي نيستند. عصر جديد براي فروغ ، عصر ديگرباره انديشيدن و دوباره آفريدن اسطوره هاست.در تعريف فروغ، رنكها ، قهرمانان مرد و پريهاي ترس آور زن را تبديل به انسانهاي معمولي و زميني كرده اند. انسانهايي كه به كمك انديشه و تبادل كلمات، از آسمانهاي وهم آور رها شده، وخود حاكم آسمانهايند.
پرواز و تبادل كلمه، دو تم دايمي تابلوهاي اخير فروغ است.
تابلوي آدم و حوّا خلق دوبارهٌ افسانه ها در باره اوّلين برخورد زن ومرد است . دو فضاي بزرگ رنگي بر تابلو، نماي حسّ، بيان، و حضور زن و مرد ا ست ، كلماتي كه بين آنها رد و بدل ميشود، انگار هرگز به زبان نيامده اند . فروغ با بيان امروزي اش از اسطوره زمان و مكان يگانه اي به دو انسان زن ومرد مي دهد . و بارش كلمات ، بين دو انسان، حرفهاي بر دل مانده وگفته نشدهٌ همهٌ زمانهاست . ديگر زن اين زمان، موجود فاقد عقل و در نتيجه فاقد كلام نيست . زن بافضايي كه اشغال كرده است ، متّكي به كلام است . كلاماتش در محيط دور و بر به درستي بر تابلو نشسته است و نوع رقصان و براّ ق حرفهايش ، به گوش رنگ ديگر ، مرد مقابل ميرسد ، بي آنكه او را دچار وسوسه هاي مرگ آور كند . گفتگو و هماهنگي دو موجود بر تابلو، زندگي امروز را مي آفريند. اين دو فضاي رنگي ، دو اسطورهٌ امروزي شده و تبديل شده به وجود ، يعني موضوع اصلي ، هم به هم شبيه اند ، چون تكه هاي همگون يك فضا هستند. و هم متفاوتند ، چون رنگهاي متفاوتي دارند مثل تفاوت جنسي زن ومرد. براي فروغ هر دو موجود بازيگران و سازندگان تاريخند. ديگر مرد ، بر ديگري كه زن نام دارد بر تري ندارد و كلام در اختيار كامل او نيست . از لحظه اي كه برابري درفضا و مكان به هر دوداده شده ، اين دو در امواج كلام شناور ميشوند،و به همديگر جان و زندگي مي دهند. برابربودن واز آن طرف متفاوت بودن آدم و حوّا بر تابلوي فروغ، جدايي و تقابل نمي آفريند . بلكه تفاوتهاي دو موجود، از انها مجموعي همراه ميسازد. و هر كدام در حالي كه رنگ مستقل و متفاوت خود را دارند، همزمان، گوياي خود و ديگري هم هستند. اسطوره در كار فروغ، ديگر تصوير خاك خورده و قديمي و قهرمان گويي ندارد .اسطوره مادّه اوليه اي ست كه فروغ با مهارت ودرايتش ، شادي وحّس پرواز و لذّت آزادي را منتقل ميكند. جميله ندايي
*25 تا 18 ماه مي ، نمايشگاه نقّاشي فروغ عزيزي در مركز فرهنگي انجمن ايرانيان وال-د- مارن ، در حومه پاريس بر قرار است..
*تيتر نمايشگاهش، در گالري لسان ( Les Cent)، پاريس 1990
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire