آیا پیش از بهمن 57، در راهپیماییهایی که علیه حکومت شاه برگذار میشد، یا میتینگها و مجالس نیروهای اوپوزیسیون شرکت میکردید؟
از حدود یکسال پیش از انقلاب در جلسه ها و جمعهای مختلف که به بحث و انتقاد از قدرت می پرداختند شرکت میکردم . کارمند تلویزیون بودم . برای بعضی از روزنامه های صبح در باره هنر مطلب مینوشتم . بیش از پانزده سال در تیاتر مدرن و جستجوگر ایران تجربه داشتم .. برای رادیو برنامه موسیقی فیلم تهیه میکردم و با برنامه نمایش برنامه دوم همکاری میکردم. تحصیل سینما کرده بودم و در کلاسهای طولانی سینما وتئاتر هنرهای زیبا و دوره های کارآموزی فیلم شرکت میکردم. زندگی حانوادگی و تجربه کار اجتماعی به من بسیار کمک کرد که با چشمان باز به تغییرات نگاه کنم. در تمام دوره کار در تئاتر از همان شروع کار ،دایم با ساواک در هر حرکتی روبرو میشدیم. در خانواده یی بزرگ شده بودم که در جریان مبارزات دموکراتیک آذربایجان شرکت فعال داشتند و بسیاری از انها جان و زندگی را از دست داده بودند. بسیاری از آشنایان و دوستان نزدیک ما دستگیر و زندانی شده بودند. در محافل خصوصی دایم در جریان قضایا بودم.در جریان اجراهای شهر قصّه چند بار با بیژن مفید به ساواک احضار شده بودیم. در دوره کار در کارگاه نمایش بعضی از دوستانم دستگیر شده بودند. در مدرسه تلویزیون ، عباس سماکار ، تیفور بطاحی ، و بطور طبیعی انقلاب تنها راه رهایی آزادی بیان بود. بدون آزادی بی قید و شرط هیچکدام از پروژه های فرهنگی ما نمیتوانست کاملا به عرصه اجتماعی عرضه شود. در شبهای کانون نویسندگان تقریبا همه آنها که در تریبون یا در سالن بودند ، دوست و همکار و همراه بودند.
روز 17 شهریور 1357با دوستان مدرسه تلویزیون به میدان ژاله رفتیم. من و بیژن مفید همسرم تمام کودکی و جوانی مان را درین محلات گذرانده بودیم . بسیاری از نویسندگان، شاعران،فیلمسازان و بازیگران تئاتر و سینما ازین محله برخاسته بودند. میدان ژاله محله خودم بود. همه کوچه پس کوچه ها را میشناختم. وقتی تیراندازی شروع شد باور نمیکردم. از آن روز به بعد در همه تظاهرات و گردهمایی ها شرکت میکردم.
اگر آری، آیا برای شرکت در این تظاهرات، سر و وضع خود را مطابق آنچه آن زمان معمول شده بود (لباس ساده، روسری، چادر و...) درمیآوردید؟
از روزهای اول تا روزهای بعد از انقلاب مطلقا مسئله لباس و روسری مطرح نبود. من هرگز به کسی بر نخوردم که مرا به روسری یا پوشش دیگری دعوت کند. با کارکنان تلویزیون و بعضی از دست اندر کاران سینما جلساتی تشکیل دادیم که بتوانیم از اعتراضها و تظاهرات فیلمبرداری کنیم. در تمام روزهای فیلمبرداری هیچوقت به مشکلی بر نخوردم.در آبانماه 57 برای مدت کوتاهی به پاریس آمدم. با چند تا از دوستانم به نوفل شاتو رفتیم. چند نفر بیشتر نبودیم ، خمینی در اطاق کوچکی در آستانه در نشسته بود.
وقتی وارد اطاق میشدم حتا عبایش را لگد کردم. به طور طبیعی یک روسری به احترام ملای مذهبی گذاشته بودم. در تمام کودکی و جوانی وقتی به مراسم مذهبی میرفتیم چادر بر سر میکردیم. یادم هست با بیژن مفید برای تحقیق در مورد تعزیه در ماههای محرم و صفر بسیار به دهات اصفهان، اراک،یزد سفر میکردیم و یک بار به برای از نزدیک دیدن مراسم قمه زنی به شهر اردبیل سفر کردیم. در تمام این سفر ها من فقط روسری سر میکردم و معمولا شلوار جین به پا داشتم و بلوز آستین بلند .ما هیچوقت با ممنوعیت روبرو نشدیم. شاید چون تهرانی بودیم و دسته جمعی سفر میکردیم. روز اولی که خمینی را دیدم در مورد آزادی و سینما صحبت کرد . چند دختر چارقدپوش که بعدها متوجه شدم شبیه مجاهدین بودند سوالهای دینی میکردند اما خمینی که حسّ کرده بود گروه ما به دنیای فرهنگی تعلّق دارند دوست داشت از آزادی بیان که ما تشنه شنیدش بودیم حرف بزند. آن روز به قدری جمع کوچک و دور و بر خمینی خلوت بود که هرگز فکر نمیکردم به فاصله چند ماه همان محلّ کوچک به مرکز گرد همایی مخالفان قدرت حاکم تبدیل شود. من به تهران برگشتم . شهر تهران روز به روز شلوغ تر میشد و تظاهرات و گرد همایی ها آنقدر زیاد شده بود که برای شرکت، چندین انتخاب داشتیم. دیماه 57 درباره به پاریس برگشتم. این بار با پرویز کیمیاوی ، داریوش مهرجویی ، شهرنوش پارسی پور ، ابوالحسن سعیدی بارها به نوفل شاتو رفتیم . این بار خانمی به نام زهرا خانوم یک توبره پراز روسری داشت و به هر کس دم در یک روسری میداد. این بار تصمیم جدی گرفتیم یک فیلم مستند از و قایع نوفل شاتو بسازیم . به سرعت یک گروه کار تشکیل دادیم . من چون تحصیل سینما داشتم در تمام پستهای فیلمبرداری میتوانستم کار کنم . با کمک آنیس واردا فیلمساز فرانسوی و فاروغی مستندساز ایرانی که مقیم فرانسه بود توانستیم وسایل فنی به دست بیاوریم. پرویز کیمیاوی به دلیل اینکه در مدرسه ایدک فرانسه درس سینما خوانده بود آشنایان فراوان داشت. یکی از روزها، یکی از فیلمبرداران تلویزیون که در فرانسه بود با ما آمد اما از روز دوم مجبور شدیم با فیلمبردار دیگری کار را ادامه دهیم. فیلمبردار دیگر نوریت آویو ، دختر جوانی بود که مستند ساز و مدیر فیلمبرداری بود و اصلیّت اسراییلی داشت. نوریت تاروزهای آخر با ما کار کرد. من صدابرداری سر صحنه میکردم . روسری های زهرا خانوم بر سر ما برای کارکلی مشکل ایجاد میکرد. نوریت که عادت به روسری نداشت، دایم روسری از سرش لیز میخورد. یادم هست یک روز که سر نماز فیلمبرداری داشتیم ، درست مقابل خمینی ایستاده بودیم . دوربین بر شانه نوریت بود و نمای درشت خمینی را میگرفت. روسری اش کاملا افتاده بود. منهم برای ضبط صدای خمینی ناچار روسری را پس میزدم ، چون گوشی صدا آنقدر بزرگ بود که زیر روسری جای نمیگرفت. بعد از کار کلی خندیدیم. دو زن بی حجاب در حال کار در فاصله سی سانتیمتری خمینی ایستاده به نماز ،تمام جمعیّت حاضر را حتا متعجب نکرده بود... آن روزها وقایع به سرعت تغییر میکرد ، همه نگران آینده ایران و نوع حکومت آینده بودند و حتا تصّور حجاب اجباری به ذهن نمیرسید.
آیا در جریان انقلاب و پیش از سرنگونی شاه، به این مسئله حساس شده بودید که نیروهای مذهبی قصد محدود کردن حقوق زنان را دارند؟ در اطرافتان (خانواده، محل کار ...) چنین مباحثی مطرح بود؟
نگرانی در حرفه من بسیار بود ، کم کم مازنان متوجّه میشدیم که خواستهایمان با مردان متفاوت است.مسئله آزادی بیان ، مسئله همه دست اندر کاران فرهنگ بود امّا حقوق فردی به خصوص میان زنان به بحث دایمی تبدیل شده بود ، اینکه قانون اساسی چگونه باز نویسی خواهد شد از مباحث اصلی رنانی بود که به هر ترتیب دور هم جمع میشدند. دوستان من در تلویزیون ، تئاتر، دبیرستانها و دانشگاه ، همه نگران وضعیّت زنان بودند ، مطلقا کسی تصّور نمیکرد که همان حقوق موجود هم بزودی از بین خواهد رفت.
آیا در این دوره، در محافل یا گروههایی که نسبت به حقوق و موقعیت زن در تحولات آتی حساسیت نشان میدادند، شرکت میکردید؟ آیا خود در جریان تشکیل چنین گروههایی بودید؟
در روزهاي اوّل انقلاب ، زنان آزاديخواه و مدرن ، زندگي اجتماعي خودشان رادر خطر ميديدند . حرفهٌ من كه مستقيماّ با آزادي عقيده و بيان و استقلال فرد سر وكاردارد ، از روزهاي اوّل با آشفتگي و ندانم كاريهاي مسئوليني كه هرروز عوض ميشدند و عموماً از حرفه ها ي فرهنگي بي اطّلاع بودند ، مواجه شد . بدتر آنكه سازمانهاي سياسي چپ مطلقاً اعتناعي به مسايل فرهنگي نداشتند و امور فرهنگي را هم چون مشكل مسايل زنان ، تا به قدرت رسيدن سوسیالیسم ، به عقب ميانداختند .دست اندركاران فرهنگ كه بيشترشان هواخواه ديدگاههاي چپ بودند ، درين بلوا تنها مانده بودند. -در جلسات تئاتري ها ، هژموني با طيف چپ بود ، جواناني پيدا شده بودند كه سابقهٌ كار تئاتر نداشتند ،ولي ميخواستند حتّا براي تشكيل سنديكا ، عدهای را حذف كنند . در يكي از جلسات در تئاتر شهر ، ناگهان جواني كه كت سربازي به تن داشت به صحنه پريد و با اسلحه اي كه در دست داشت به طرف حضّار نشانه رفت و قطعنامه يي سياسي خواند و گفت دربان دانشگاه ودربان تئاتر شهر هم بايد در برنامه ريزي فرهنگي شركت كنند و هركس درین جلسه با خواست او مخالفت كند ، تنبيه انقلابي خواهد شد . بعدها اين جوان را در پاريس ديدم كه رادیکالهای مذهبی اورا از زندگي معمولی هم درایران محروم کرده بودند. . آن روزها سركوب آزاديهاي زنان و مطبوعات وامور فرهنگي نمايشي يعني سينما و تئاتر ، مهمترين هدف گروه فشار حكومت بود كه هنوز هم هست .در آن روزها ، انجمنها و تشكيلات بسياري براي مسايل زنان هر روز در گوشه اي از شهر تهران تشكيل ميشد كه بيشتر هدفشان يارگيري براي سازمانها بود تا مسايل و مشكلات واقعي زنان. در دانشگاه طرح مسایل زنان در بحثهای سیاسی فراموش میشد . من به تمام جلسات و انجمنها بدون استثناٌء سر ميزدم ، اتّحاد ملّي زنان برايم جالبتر بود ، چون زناني با تجربيات و نظرات مختلف در جلسات شركت ميكردند و مسايل خاصّ زنان بيشتر مطرح ميشد . بيشتر زناني كه در جلسات شركت ميكردند ، از طبقات متوّسط و تحصيلكرده بودند . زنان خانه دار و كارگر و طبقات فقيرتر اگر حضور داشتند در مباحث شركت نميكردند . زنان شيك و مرفّه از همان جلسات اوّل فاصله گرفتند . لباس مرتّب و شيك و گران و سيماي آراسته ، براي مبارزان خوش آيند نبود . در جلسه يي گفته شد { زنان مبارز ايران بايد با طرد فرهنگ تحميلي امپريااليستي و مبارزه با تمام جلوه هاي آن ، منجمله استفادهٌ غير ضرور از لوازم آرايش و مد كه آنان را به موجودات عروسكي يعني عا ليترين محصول جامعهٌ سرمايه داري تبديل مي كند به مبارزات ضدّ امپريا ليستي مردم ايران گسترش و عمق بيشتري بخشند . } اين جملات حتّا خيلي اززنان كارمند و معلّم را هم افسرده ميكرد . زنهاي تلويزيون در جلسات خودشان در مورد اين مسابل بحث ميكردند » مبارزهٌ ضدّ امپرياليستي با لباس و آرايش چه ربطي دارد « ؟ بعدها ديديم كه زنان مذهبي ازين جملات استفاده كردند و آرايش و لباس را به زير چادر منتقل كردند . و بالاخره مبارزات ضدّ امپرياليستي تعريف نشد . فقط بهانه يي بدست آمد كه زنان بنيادگرا در مقابل زنان مدرن صف آرايي كنند.
سال هزارونهصدوهفتاد در انگلستان دانشجو بودم و با مبارزات فمينستي آن سالها آشنا شدم . به دليل رشتهٌ تحصيلي و حرفه ام بيشترين مشغلهٌ من تحليل فمينيستي از ادبيات و سينما و تئاتر بود . در تئاتر چون اصولاً با شخصيت و روانشناسي و زندگي اجتماعي هر نقش سر و كار داريم ، مشكلات روابط زن ومرد و جايگاه اجتماعي آنها مورد تحقيق و مطا لعه است . در دوران قبل ازانقلاب ، در اكثر نمايشنامه هاي ايبسن ، استريندبرگ ، چخوف ، لوركا ، تنسي ويليامز ، يوجين اونيل و ديگران براي تئاتر يا راديو ، كار كرده بودم و نقشهاي زنان را ميشناختم و براي شناخت آنها ناچار ادبيات كلاسيك روس و فرانسه و آمريكا و انگليس را بايد مي خواندم . برابري خواهي حقوقي و اجتماعي ، جزو اولين نكات كار گروهي در تئاتر و سينماست .
شركت در انقلاب براي من ، چون بسياري ديگر ، كوشش براي آزادي بيان و عقيده و مبارزه براي از بين رفتن بي عدالتيهاي اجتماعي و مبارزه براي از بين رفتن تفاوتهاي طبقاتي بود . قصدم از آزادي بيان ، برخورد فرهنگي با تمام تابوها و ممنوعيتهايي ست كه هنوز دست و پاگير روابط زن و مرد در ايران و تبعيد و اصولاً يكي از مشكلات اصلي فرهنگ ماست .زنان هنوز با جنسيت زنانه شان قضاوت ميشوند . فرهنگ و دانش و شناخت آنها دايماُ مورد تهديد وترديد است .و حتا بسياري از زنان براي اينكه در جمع مردانه پذيرفته شوند از تحقير زنان مستقل كه نظر ديگري دارند ، ابايي ندارند. كافي ست به دور و برمان نگاهي بيندازيم . زنان براي ورود به كارهاي اجتماعي نه تنها چندين برابر مردان بايد زحمت بكشند ، بلكه بايد مردان را قانع و راضي كنند كه لايق كاري كه انجام ميدهند هستند. بسیاری از زنان مدعی مبارزه در ایران به دامن آیت الله ها پناه برده اند . راحتترين راه برای ورود به دنیای پدرسالار ، طرد كردن زنان مستقل و رد زنان صاحب تفكّر با شناخت متفاوت است . مردان بسياري ، به بهانهُ آموزش زنان، درواقع به آنها شخصيت جديدی اعطا ميكنند ،که اطاعت از ارزشهای نابرابری و تحکیم ميزوژيني فرهنگ كهن مرد سالارانه است . زن متفكّر و مستقل همواره تنها و از جمعهاي مردانه ، مطرود است .
فعّاليت من در اتّحاد از شركت در جلسات پيشتر نرفت ، دانش حرفهٌ من بيش از آنكه مورد توجّه طيف چپ باشد ، مورد توجّه زنان مذهبي بود . من حدود هشت ماه دربنيادشهيد و مدرسه رفاه و چند مدرسهُ ديگر در عين الّدوله و خيابان ري و ميدان شوش به زنان مذهبي تئاتر درس ميدادم. بعضي از رفقاي چپ معتقد بودند كه نبايد به زنان بنياد گرا آموزش داد . جواب من اين بود كه اگر اين زنان باهنر تئاتر آشنا شوند ، به سنّت و ممنوعيتها و محروميتهايي كه از دين ناشي ميشود ، پشت خواهند كرد . اين دوره كار يكي از تجربه هاي جالب زندگي منست . بعضي از شاگردان من تا مدّتهاي زيادي ارتباطشان را با من حفظ كرده بودند . بعضي از آنها در خلوت به من ميگفتند » حيف كه ما بايد جاي شمارا بگيريم ، هدف ما از آموزش نئاتر ، جابه جا كردن تمام عناصر فعلي و ديني كردن آنست « جواب من اين بود » آموختن تئاتر، فهميدن خود و فهميدن زندگي ست .اگر تئاتر را بفهميم ، نخواهيم توانست كسي را از صحنه حذف كنيم « از جمله كارهايي كه با اين جمع انجام داديم ، خواندن متنهاي كلاسيك بود . ازبين نمايشنامه هاي كلاسيك ترجمه شده ، تقريباً تمام متون موجود را براي خواندن پيشنهاد كردم ، شاگردان كلاس كه حدود سي نفر بودند ، براي كار طولاني روي متن دو نمايشنامه را انتخاب كردند ، آنتيگون و خانهٌ برناردا آلبا .( اولين نمايشنامه آنتيگون به وسيلهٌ سوفوكل درام نويس مشهور يونان نوشته شده است . آنتيگون داستان خواهري ست كه برادرش در جنگ با قدرت سياسي كشته شده و عموي آنها كه رييس دولت است با مراسم رسمي تدفين مخالفت ميكند . آنتيگون براي دفن برادرش با قدرت و ارزشهاي حاكم در ميفتد . اين متن با ديدهاي مختلف ، در نمايشهاي مدرن ، شكلهاي متفاوتي پيدا كرده است . » فرانسواز دورو« فمينست فرانسوي، در سال هزار و نهصد و نود وسه ، داستان آنتيگون را موضوع كتاب مشهورش ، زنان و قانون ، قرار داده است . خانهٌ برناردا آلبا نوشتهٌ فدريكو گارسيا لوركا ، شاعر انقلابي مشهور اسپانيايي ست ، كه چند نمايشنامه در مورد خرافات و تعليمات مخرّب مذهبي و ظلم و خشونتي كه در خانواده به زنان ميشود ، نوشته است .در خانهٌ برناردا آلبا ، چند خواهر با ارزشهاي مذهبي در گيرند و زندگي عاشقانه و رابطه آزاد و سالم با مردان و انتخاب شوهر ، برايشان ميسّر نيست .آنها بايد با مرداني كه هرگز نديده اند و پدر خانواده و مادر پدرسالار برايشان انتخاب ميكنند، ازدواج كنند . كار با متن دوّم تاجايي پيش رفت كه ميخواستيم در سالن كوچك تئاتر شهر اجرايش كنيم . امّا مسئولين وقت اجازه ندادند ، وبا اينكه خودشان مرا براي كار، دعوت كرده بودند ، عذر مرا خواستند . ياد آوري كنم كه حدود هشت ماه تدريس ، بدون حقوق ودر راه خدا بود . غير از اين دو نمايش چند متن روي وقايع روزمرّه كار كرديم كه همه به وقايع خياباني مربوط ميشد و جالب بود كه اين زنان كه با مقنعه و دستكش و چادر در سر كلاس حاضر ميشدند ، مخالف خشونتهاي خياباني عليه زنان مخالف حجاب بودند .
زنانمخالف شاه كه مدت زيادي از زندگيشان در خارج از كشور گذشته بود ، به نظر من به طور عجيبي با مسايل زنان داخل كشور بيگانه بودند . هنوز هم اين عقيده را دارم . نگاه كنيد به نظرات محقّقيني چون نيره توحيدي ( نامه ماه ، مجله زنان ) و افسانه نجم آبادي ( كنكاش ) . مثلاً نگاه آنان به زناني كه در تئاتر و سينما و تلويزيون كار ميكردند ، به طور حيرت آوري به مذهبيون شباهت داشت ، به كلّي از فعاليت فرهنگي زنان بي خبر بودند و نظراتي كه ميدادند بيشتر مارا به خنده مي انداخت . ما ، عدّه يي از زنان كارمند تلويزيون كه انجمن كوچكي براي مبارزه با حجاب اجباري درست كرده بوديم ، از بي اطّلاعي زنان از خارج آمده حيرت زده بوديم .واز كلاسهاي درس آنها كه بيشتر به كلاس مبارزه با بيسوادي شبيه بود تا همفكري و راهيابي تعجّب ميكرديم . در ضمن زنان تشكيلات چپ هم كم وبيش ، مشكل توضيح » ضرورت تشكّل مستقل زنان « به سازمانهايشان را داشتند
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire