مصاحبه با خانم ميرهادي پيرامون آموزش و پرورش ۹۰/۰۴/۰۷ به نقل از سایت انجمن پژوهش های آموزشی پویا
مشروح : در سال 1343 توران میرهادی همراه با گروهی از کارشناسان آموزش و پرورش از سوی اداره ی آموزش و پرورش دعوت شدند تا طرحی مقدماتی اصلاح آموزش و پرورش را بنویسند . با خانم میرهادی پیرامون این طرح به گفتگو نشستیم : خانم میرهادی هنگامی که برای نوشتن این طرح دعوت شدید ، امیدی به پیاده شدن آن و بهبود وضع آموزش و پرورش داشتید ؟ تاریخ ایران نشان داده است که در این مملکت همواره تحصیل کردگان به میدان آمده اند و کار کرده اند و سپس از صحنه رانده شده اند . این پدیده از دوران مشروطیت همواره تکرار شده است . امیرکبیر به میدان آمد و کارهای نویی انجام داد و سپس به دست حکومت وقت کشته شد . مدرسه های جدید در ایران به دست همین روشنفکران بنیاد نهاده شدند . اصلاحاتی که در سال 1341 درچارچوب به اصطلاح انقلاب سفید روی داد ، نه اندیشه ی یک شخص بود و نه یک ایده ی ناگهانی . زمینه ی اصلاحات سیاسی و اجتماعی و همچنین اصلاحات فرهنگی پیش از سال 1340 به وجود آمده بود . با اعلام مواد انقلاب ، طرح های اصلاحی شکل گرفت و تبلیغات مفصلی هم برای آن شد و در این میان این تحصیل کردگان بودند که به میدان آمده بودند و اندیشه های نو آورده بودند و داشتند کار می کردند . تمام موادی که در انقلاب سفید می بینید ، طرح های نو و پیشرفته ای بود و شک نباید داشت که این ایده ها برخاسته از یک فکر مستبد نمی توانست باشد . پیشنهادهای اصلاحی حاصل فکر تحصیل کردگانی بود که می خواستند ، مردم از زندگی بهتری برخوردار شوند. فکر سپاه دانش را پرویز خانلری در زمان وزارت خود با شاه مطرح کرد . او بر این باور بود که برای کاهش مشکل بزرگ بی سوادی در ایران ، باید خیل بزرگی از باسوادان را به دورترین روستاها و مناطق دورافتاده اعزام داشت . و چه بهتر که دیپلمه هایی که باید به خدمت نظام بروند به جای تمرین های بیهوده آمادگی برای جنگ ، به مبارزه علیه بی سوادی گمارده شوند . ثمره ی کل این دگرگونی ها و اصلاحات پس از انقلاب اسلامی خودش را نشان داد . یکی از اصل های انقلاب سفید ، حق رأی دادن زنان بود . آیا دیگر پس از انقلاب به زنانی که این چنین گسترد در انقلاب شرکت کرده بودند ، می شد گفت که شما نباید رأی دهید . تمام این کار عظیمی که سپاه دانش در روستاها انجام داده بود ، سبب پیشرفت هایی در آموزش کودکان این مرز و بوم شد . اصلاحات ارضی با همه ی نواقصی که در آن بود ، سیستم ارباب رعیتی را برهم زد . و همین باعث شد که پس از انقلاب جهاد سازندگی براحتی بتواند به روستاها برود و سیستم را شورایی کند . پشت این قضایا تحصیلکرده ها ی ایرانی از دست مشاوران امریکایی به تنگ آمده بودند . و یک برنامه ی نانوشته ای در سال های 42 و 43 آغاز کردند ، مبنی بر آن که مشاوران خارجی ، به ویژه آمریکایی را از میدان به در کنند . و این به اوج خود رسید ، زمانی که کارشناسان خارجی از ملیت های گوناگونی همچون ایتالیایی و غیره ، با یک برنامه ی طراحی شده از سوی یونسکو به ایران آمدند تا یک پروژه در اصفهان و یک پروژه در دزفول اجرا کنند . آن ها می خواستند پروژه ی سوادآموزی تابعی را در ایران پیاده کنند . این پروژه ها بسیار گران تمام شد ، زیرا کارشناسان به هر حال حقوق به دلار می گرفتند و خرج های دیگر . کتاب های آن ها را آقای سیاحی می نوشت و بسیار جالب کار می کرد . برای مثال اگر گروه سوادآموزی کارگر کارخانه بودند ، واژه هایی که برای سوادآموزی انتخاب می شد ، واژه ای مربوط به کارخانه بود . اگر خیّاط بودند ، واژه ای مربوط به خیّاطی و غیره . سیاحی در اینجا کتاب های درسی جورواجور توانست بنویسد . برای کسانی که تعمیرات ماشین می کردند ، واژه هایی همچون گاراژ و آچار استفاده می شد . ولی پروژه ی سوادآموزی تابعی در ایران فوق العاده گران تمام شد و آن ها برای این که آن را تو.جیه کنند ، کلک زدند . و آن این بود که شمار تمام شاگردان کلاس های سوادآموزی اصفهان و دزفول را که در خارج از این پروژه بود را داخل این پروژه محاسبه کردند تا بگویند که این پروژه بازدهی داشته است . البته سوادآموزی تابعی بخودی خود فکر بسیار خوبی بود ، امّا به سبب آن که کارشناسان از کشورهای دیگری می آمدند و در عین حال نیز از آن ها به خوبی استفاده نمی شد ، کار آن ها گران تمام می شد . گاه کارشناسان متخصصی که باید صدها معلّم را آموزش می داد ، مسئول تکثیر پلی کپی می شد . امّا حقوق آن متخصص را دریافت می کرد . کارشناسان ایرانی به این پروژه ها معترض شدند و اعلام کردند که خود می توانند این پروژه ها را اجرا کنند . این حرکت نانوشته انجام شد و کار را پیش برد و ما نیز در این حرکت ها شرکت کردیم . طرح مقدماتی اصلاح آموزش و پرورش که من هم در آنجا فعال بودم ، در واقع می خواست نظام جدید آموزشی با کتاب های درسی جدید را پیاده کند . نظامی که یک سری کارهای عملی ، یعنی حرفه و فن را به مدارس می برد . در این طرح تشکیل هنرستان های فنّی و حرفه ای نیز جای می گرفت . در واقع به بازار کار در آموزش و پرورش توجه می شد . توجّه به گسترش سواد آموزی در سطح کشور و به پایه ی علمی درآوردن واژگانی که باید دانش آموزان فرا گیرند ، نیز از اجزا ء این طرح بود . علمی کردن واژگان آموزشی مشابه با طرح تندای انگلیسی بود که خانم ایمن با 8 هزار واژه در ایران آغاز کردند . همه ی این فکرها در یک مجموعه قرار می گرفت که هم ضرورت زمان ایجاب می کرد که این تغییرات به وجود آید ، هم از جنبه ی جهانی و هم از جنبه ی داخلی . دشواری ها بر سر راه آموزش و پرورش موجود آن دوره کارشناسان را به این جا رساند که این دگرگونی ها را به وجود آورند . در دوره ی گذشته آموزش نتوانسته بود همگانی شود ، سیستم آموزشی نمی توانست خود را با نیازهای جامعه تطبیق دهد . سیستم آموزشی هنوز بچّه ها را در نظر نمی گرفت . یعنی آموزشی است که از بالا حرکت می کند و نمی تواند فکر و ذهن و خلاقیت کودکان را رشد دهد . سیستم آموزشی می بایست محیط زندگی و شرایط کودکان را برای دگرگونی هایی که می خواست انجام دهد ، در نظر بگیرد . این ورود ناگهانی نیست . تدریجی است و آموزش و پرورش به جایی رسید که به برنامه ریز و کارشناس با تجربه نیاز داشت . و این زمانی اتفاق افتاد که دکتر هدایتی بر سر کار بود . ایجاد این دگرگونی ها در پی اعلام اصلاحاتی بود که در کل کشور پس از انقلا ب سفید می خواست اتفاق افتد . به خوبی به یاد دارم که در اولّین جلسه ی کمیته ی ابتدایی ، هنگامی که دکتر طوسی نظام پیشنهادی را نزد ما آورد که دوره های آموزشی را به 5 سال ، 3 سال و 4 سال تقسیم می کرد ، همه ی ما معترض شدیم ، .و او خوب ما را مجاب کرد که این طرح دو سال را اضافه می کند ، نه کم . یعنی قرار شد تعلیمات عمومی 8 ساله شود البته در دو مقطع ، که در یک مقطع آموزش پایه بود و در مقطع دوم آشنایی با بازار کار . یعنی آموزش حرفه و فن آورده شود ؛ مشاوره وارد شود که بچّه ها را هدایت کند . و نهایتأ تلاش بر این باشد که بچّه ها 6 ساله وارد شوند و 14 ساله خارج شوند . هدف آن بود . امّا هنوز هم این ایده آل عملی نشده است . شرایط اقتصادی سبب می شد که بسیاری از بچّه ها کلاس پنجم را رها می کردند . تمام کوشش بر این بود که 8 سال جا بیافتد . حتّی روستاییان هم می خواستند فرزندانشان 8 سال را درس بخوانند . هر چند که همیشه هم این امکانات را نداشتند . بر این اساس ما شروع کردیم به برنامه ریزی درسی . در برنامه ریزی درسی ما ، خیلی از آرزوهای خود را که می خواستیم در آموزش و پرورش اتفاق بیافتد ، مطرح کردیم و برخی هم عملی شد . برای نمونه به طور رسمی آموزش علوم از آموزش فارسی جدا شد . و آموزش علوم جای خود را باز کرد . مسئله ی دیگر تعلیمات دینی بود . این کاری که روی تعلیمات دینی در دبستان و راهنمایی شد ، برای اوّلین بار مقوله ی دین را در یک ابعاد بسیار درست تری برای دانش آموزان مطرح کرد . ما که تدریس کردیم همواره با افرادی همچون آقای برقعی و باهنر مطرح می کردیم که زوایای تازه تری از زندگی امامان و یا مسائل دیگر را به کودکان بشناسانند . کتاب های دینی از این دوره بسیار ساده تر و محکم تر شد . در بخش کتاب های فارسی ، ادبیات کودکان وارد کتاب های درسی شد . متون ادبیات کودکان جزیی از درس شد . متن های نو برای کودکان در کنار متن های ادبیات کلاسیک قرار گرفت . قصّه و شعر و نمایشنامه به اضافه ی فهرست های آخر کتاب که به آموزگاران و بچّه ها کتاب های مناسبی را پیشنهاد می کرد . در نتیجه ادبیات فارسی به شکل زنده تری وارد حوزه ی کتاب های درسی شد . من مقایسه می کنم کتاب های فارسی ششم ابتدایی را که زهرا خانلری ( کیا ) در دوره ی گذشته نوشته بود ، با کتاب های فارسی کلاس ششمی که حالا وارد سیستم راهنمایی شده بود ، و دکتر حسن انوری آن را تهیه کرده بود . پی کار زهرا خانلری را حسن انوری گرفت و کتاب های فوق العاده ای برای دانش آموزان تهیه شد . ما در کتاب های درسی دبستان در این دوره شعر باران را داریم که یک عمر در حافظه ی کودکان ماندگار شد و یا شعر آرش کمانگیر سیاوش کسرایی را . یعنی شعر معاصر و ادبیات نو وارد کتاب های درسی شد و همه ی این متن ها در واقع ذوق به مطالعه و عشق به ادبیات را در کودکان زیاد می کرد . هنر در برنامه های درسی جای خود را پیدا کرد . این همان جایی است که می گویم یک سیاست درست جمع کرد ، مغزهای متفکر را در آموزش و پرورش جمع کرد برای برنامه ریزی و جمع کرد برای این که کتاب های درسی را تدوین کنند . گروهی به سفر رفتند . شش ماه به جاهای مختلف رفتند و مطالعه کردند و کار کتاب های درسی را شروع کردند . خوب به یادم هست که سازمان کتاب های درسی ابتدا در فرانکلین به وجود آمد و سپس یک نهاد مستقلی شد . ابتدا دکتر بهزاد مسئول آن شد و سپس شمس آوری . ما به عنوان کارشناس در این سازمان حضور داشتیم و دیدگاه های خود را مطرح می کردیم . خوب یادم هست که وقتی آن ها کتاب های علوم آمریکا را ترجمه کردند و می خواستند به عنوان کتاب های علوم دبستان منتشر کنند ، ما چه اعتراض شدیدی کردیم . ما بر این باور بودیم که کتاب های علوم نیز باید با در نظر گرفتن محیط ایران نوشته شود . ما جرأت کردیم که کنار دست دکتر بهزاد بنشینیم و کتاب های علوم را تنظیم کنیم . پس از آن بزرگ نیا و سپس پاکروان به میدان آمدند ، و یک چیزی بین تألیف و ترجمه به وجود آوردند . سال 1346 هنگامی که ولیعهد می خواست به کلاس اوّل برود ، هدایتی که مسئول آموزش و پرورش بود ، می خواست کل نظامی را که ما در طرح پیشنهاد کرده بودیم ، به یکباره پیاده کند . آن هم زمانی که نه کتاب های درسی داشتیم و نه معلّم کافی . جهان آرا به کمک ما آمد و همه با هم نظر دادیم که این مکان پذیر نیست . ما بر این نظر بودیم که مقاطع جدید را سال به سال پیاده کنیم . به این ترتیب کار اجرای تدریجی از سال 1345 آغاز شد و تا سال 1357 طول کشید تا کامل شود . برخی بر این باورند که در این دوره سیستم آموزش و پرورش ما ، بیشتر به یک سیستم آمریکایی شباهت داشت . آیا شما این دیدگاه را می پذیرید ؟ اگر شما این پرسش را ده سال پیش از من می کردید ، پاسخ من با اکنون متفاوت بود . سه چهار نکته ی ظریف را باید اینجا در نظر گرفت . اصل چهار ترومن یا همان صندوق مشترک ایران و آمریکا آمد به ایران . آن قدر در سیستم دخالت نکرد تا در برداشت ها . من به دنبال این هستم که انگیزه ی رقابت از کی شکل گرفت . در مدارس ما ، آن چیزی که آمریکایی ها می گویند انگیزه داشتن ، جلو زدن ، اوّل شدن ، پیشرفت کردن به آن مفهوم آمد و سیستم را دگرگون کرد . بله اصل چهار ترومن فیلم های آموزشی برای مدارس به ایران وارد کرد و در این جا نیز باز فرد تحصیل کرده ای همچون سعید صالحی که با اصل چهار کار می کرد ، تلاش کرد فیلم های آموزشی ایرانی بسازد و فیلم های آمریکایی مستقیمأ وارد مدارس نشود . من یادم هست وقتی ما به مدرسه می رفتیم ، شاگرد اوّل شدن خیلی چیز مهمی نبود . بعد در این زمان بود که خیلی اهمیت یافت . مطرح شدن خیلی مهم شد . تفکیک کردن بچّه ها به استعدادهای درخشان خیلی مهم شد . رگه های این نفوذ به این شکل وارد این سیستم شد و تا امروز هم این رگه های نفوذ نگرش آمریکایی به جهان است که آموزش و پرورش ما را تحت تأثیر قرار داده است . چه پیش از انقلاب و چه بعد از انقلاب ، من هر چه استدلال می کنم که استعدادهای درخشان باید پخش شوند . در همه ی مدارس ، یاد بگیرند که در خدمت عموم باشند ، دانشمندان برده نشوند ، کسی گوش نمی دهد . جدا کردن بچّه های با هوش ، جلو بردن آن ها ، وارد کردن آن ها به دانشگاه ها و جذب شدن آن ها به امریکا که اکنون در جامعه ی ما بسیار شایع است . ردّ پای امریکا در اینجا نمایان است . شاید ما تا کنون این چنین استعمار را تجربه نکرده بودیم . این که کنار دستی خود را رقیب خود بدانی ، سعی کنی از همه جلو بزنی و پیشرفت کنی و آن هم پیشرفت تا چه اندازه باشد . من کتاب های درسی را در این عمل مؤثر نمی دانم . از این جنبه من سیستم را امریکایی می دانم . من هنوز هم نمی بینم که ما مسئله ی آموزش و پرورش خودمان را با فلسفه ی خودمان حل کرده باشیم . همه ی ما که در کمیسیون های گوناگون طرح مقدماتی اصلاح آموزش و پرورش شرکت داشتیم ، هدفمان ساختن یک نظام متناسب با شرایط ایران بود ؛ امّا چقدر ما شناخت داشتیم ، این مسئله است . شناخت من از تجربه ی مدرسه ی فرهاد می آمد . در آن مدرسه ما از هر اندیشه ای در جهت پیشرفت بچّه ها و رشد توانایی های آن ها سود می جستیم . من بچّه های این سرزمین را شایسته ی بهترین آموزش ها می دانستم . امّا این بهترین چه باشد ، از نظر من سیستمی بود که باید با جمع همه ی تجربه ها در ایران ساخته می شد . امّا من نمی توانم به این ضعف اشاره نکنم که ما از شناخت کافی در باره ی فلسفه ی آموزش در ایران برخوردار نبودیم . ما شناخت کافی از کشور خودمان و ادبیات و فرهنگ سرزمین مان نداشتیم . نگاه به بیرون به عنوان ایده آل در همه ی ما وجود داشت و هنوز هم وجود دارد . اگر من می توانستم دیدگاه مولانا را داشته باشم و اگر می توانستم زاویه ی دید ملاصدرا را نسبت به کائنات داشته باشم ، بدون شک هدفم به گونه ای دیگر در می آمد . در دوره ی 1340 تا 1357 در کنار دیدگاه هایی که به برنامه ریزی برای سیستم رسمی آموزش و پرورش می پرداختید ، دیدگاه هایی از سوی جامعه ی تعلیمات اسلامی و همچنین دیدگاه هایی از سوی به اصطلاح چپگرایان برای ارائه ی یک سیستم نو آموزشی مطرح می شد . شما در مورد این دو جریان چه دیدگاهی دارید ؟ به نظر من هر دو جریان عکس العملی بودند به نگاه غرب زده . در جامعه ی تعلیمات اسلامی دو جریان وجود داشت . یکی جریانی که نیاز به نوآوری و تطبیق با روزگار نو را باور نداشت و جریانی که به نوآوری ها بسیار اعتقاد داشت . این گروه از اداره کنندگان مدرسه های علوی بودند . برخی از مردم هم که با یک سری از زیاده روی ها مخالف بودند ، گرایش به این یافتند که فرزندانشان در سیسستم هایی درس بخوانند که برایشان شناخته شده باشد . در آرمان خواهی نظام چپ هم همین حالت بود . من با خودم فکر می کنم که آرمان خواهی خیلی سازنده است . امّا به شرطی که همراه با دانش و تعقل باشد . اگر آرمان خواهی با دانش و تعقل همراه نباشد به نتیجه ی لازم نمی رسد . صمد در واقع بعدأ شد سمبل آرمان خواهی . او یک معلّم روستا بود و کار خودش را می کرد . به نظر من تحلیلی که نیروهای چپ از صمد کردند ، خود صمد نبود . صمد یک معلّم خوب و با فکر روستا بود . با واقعیت ها کاملأ عجین بود . من با صمد زمانی آشنا شدم که او به کمیته ی پیکار با بی سوادی آمد . در آن جا با خانم ایمن و گروه او کار می کرد . بنا بود که یک کتاب با واژگان مشترک فارسی و ترکی آذربایجانی تهیه کنند تا درس خواندن را برای بچّه های آذربایجانی راحت کند . حدود شش ماه در آن کمیته کار کرد ، تا رسیدند به درسی که با استفاده از واژه هایی همچون شاه و شهبانو و ماه و مه بانو ، می خواستند چهار شکل حرف « ه » را درس بدهند . صمد گفت من این ها را درس نمی دهم . دعوا شد و کتاب آماده شده را زیر بغلش زد و رفت آذربایجان و این کتاب هیچگاه منتشر نشد . این ها بچّه های دانشسرای مقدماتی تبریز بودند : صمد بهرنگی ، بهروز دهقانی و مرضیه اسکویی . به هر حال مقابله با استبداد و مقابله با رفتن زیر پرچم آمریکا شکل های خیلی گوناگونی در آن دوره پیدا کرد .
مشروح : در سال 1343 توران میرهادی همراه با گروهی از کارشناسان آموزش و پرورش از سوی اداره ی آموزش و پرورش دعوت شدند تا طرحی مقدماتی اصلاح آموزش و پرورش را بنویسند . با خانم میرهادی پیرامون این طرح به گفتگو نشستیم : خانم میرهادی هنگامی که برای نوشتن این طرح دعوت شدید ، امیدی به پیاده شدن آن و بهبود وضع آموزش و پرورش داشتید ؟ تاریخ ایران نشان داده است که در این مملکت همواره تحصیل کردگان به میدان آمده اند و کار کرده اند و سپس از صحنه رانده شده اند . این پدیده از دوران مشروطیت همواره تکرار شده است . امیرکبیر به میدان آمد و کارهای نویی انجام داد و سپس به دست حکومت وقت کشته شد . مدرسه های جدید در ایران به دست همین روشنفکران بنیاد نهاده شدند . اصلاحاتی که در سال 1341 درچارچوب به اصطلاح انقلاب سفید روی داد ، نه اندیشه ی یک شخص بود و نه یک ایده ی ناگهانی . زمینه ی اصلاحات سیاسی و اجتماعی و همچنین اصلاحات فرهنگی پیش از سال 1340 به وجود آمده بود . با اعلام مواد انقلاب ، طرح های اصلاحی شکل گرفت و تبلیغات مفصلی هم برای آن شد و در این میان این تحصیل کردگان بودند که به میدان آمده بودند و اندیشه های نو آورده بودند و داشتند کار می کردند . تمام موادی که در انقلاب سفید می بینید ، طرح های نو و پیشرفته ای بود و شک نباید داشت که این ایده ها برخاسته از یک فکر مستبد نمی توانست باشد . پیشنهادهای اصلاحی حاصل فکر تحصیل کردگانی بود که می خواستند ، مردم از زندگی بهتری برخوردار شوند. فکر سپاه دانش را پرویز خانلری در زمان وزارت خود با شاه مطرح کرد . او بر این باور بود که برای کاهش مشکل بزرگ بی سوادی در ایران ، باید خیل بزرگی از باسوادان را به دورترین روستاها و مناطق دورافتاده اعزام داشت . و چه بهتر که دیپلمه هایی که باید به خدمت نظام بروند به جای تمرین های بیهوده آمادگی برای جنگ ، به مبارزه علیه بی سوادی گمارده شوند . ثمره ی کل این دگرگونی ها و اصلاحات پس از انقلاب اسلامی خودش را نشان داد . یکی از اصل های انقلاب سفید ، حق رأی دادن زنان بود . آیا دیگر پس از انقلاب به زنانی که این چنین گسترد در انقلاب شرکت کرده بودند ، می شد گفت که شما نباید رأی دهید . تمام این کار عظیمی که سپاه دانش در روستاها انجام داده بود ، سبب پیشرفت هایی در آموزش کودکان این مرز و بوم شد . اصلاحات ارضی با همه ی نواقصی که در آن بود ، سیستم ارباب رعیتی را برهم زد . و همین باعث شد که پس از انقلاب جهاد سازندگی براحتی بتواند به روستاها برود و سیستم را شورایی کند . پشت این قضایا تحصیلکرده ها ی ایرانی از دست مشاوران امریکایی به تنگ آمده بودند . و یک برنامه ی نانوشته ای در سال های 42 و 43 آغاز کردند ، مبنی بر آن که مشاوران خارجی ، به ویژه آمریکایی را از میدان به در کنند . و این به اوج خود رسید ، زمانی که کارشناسان خارجی از ملیت های گوناگونی همچون ایتالیایی و غیره ، با یک برنامه ی طراحی شده از سوی یونسکو به ایران آمدند تا یک پروژه در اصفهان و یک پروژه در دزفول اجرا کنند . آن ها می خواستند پروژه ی سوادآموزی تابعی را در ایران پیاده کنند . این پروژه ها بسیار گران تمام شد ، زیرا کارشناسان به هر حال حقوق به دلار می گرفتند و خرج های دیگر . کتاب های آن ها را آقای سیاحی می نوشت و بسیار جالب کار می کرد . برای مثال اگر گروه سوادآموزی کارگر کارخانه بودند ، واژه هایی که برای سوادآموزی انتخاب می شد ، واژه ای مربوط به کارخانه بود . اگر خیّاط بودند ، واژه ای مربوط به خیّاطی و غیره . سیاحی در اینجا کتاب های درسی جورواجور توانست بنویسد . برای کسانی که تعمیرات ماشین می کردند ، واژه هایی همچون گاراژ و آچار استفاده می شد . ولی پروژه ی سوادآموزی تابعی در ایران فوق العاده گران تمام شد و آن ها برای این که آن را تو.جیه کنند ، کلک زدند . و آن این بود که شمار تمام شاگردان کلاس های سوادآموزی اصفهان و دزفول را که در خارج از این پروژه بود را داخل این پروژه محاسبه کردند تا بگویند که این پروژه بازدهی داشته است . البته سوادآموزی تابعی بخودی خود فکر بسیار خوبی بود ، امّا به سبب آن که کارشناسان از کشورهای دیگری می آمدند و در عین حال نیز از آن ها به خوبی استفاده نمی شد ، کار آن ها گران تمام می شد . گاه کارشناسان متخصصی که باید صدها معلّم را آموزش می داد ، مسئول تکثیر پلی کپی می شد . امّا حقوق آن متخصص را دریافت می کرد . کارشناسان ایرانی به این پروژه ها معترض شدند و اعلام کردند که خود می توانند این پروژه ها را اجرا کنند . این حرکت نانوشته انجام شد و کار را پیش برد و ما نیز در این حرکت ها شرکت کردیم . طرح مقدماتی اصلاح آموزش و پرورش که من هم در آنجا فعال بودم ، در واقع می خواست نظام جدید آموزشی با کتاب های درسی جدید را پیاده کند . نظامی که یک سری کارهای عملی ، یعنی حرفه و فن را به مدارس می برد . در این طرح تشکیل هنرستان های فنّی و حرفه ای نیز جای می گرفت . در واقع به بازار کار در آموزش و پرورش توجه می شد . توجّه به گسترش سواد آموزی در سطح کشور و به پایه ی علمی درآوردن واژگانی که باید دانش آموزان فرا گیرند ، نیز از اجزا ء این طرح بود . علمی کردن واژگان آموزشی مشابه با طرح تندای انگلیسی بود که خانم ایمن با 8 هزار واژه در ایران آغاز کردند . همه ی این فکرها در یک مجموعه قرار می گرفت که هم ضرورت زمان ایجاب می کرد که این تغییرات به وجود آید ، هم از جنبه ی جهانی و هم از جنبه ی داخلی . دشواری ها بر سر راه آموزش و پرورش موجود آن دوره کارشناسان را به این جا رساند که این دگرگونی ها را به وجود آورند . در دوره ی گذشته آموزش نتوانسته بود همگانی شود ، سیستم آموزشی نمی توانست خود را با نیازهای جامعه تطبیق دهد . سیستم آموزشی هنوز بچّه ها را در نظر نمی گرفت . یعنی آموزشی است که از بالا حرکت می کند و نمی تواند فکر و ذهن و خلاقیت کودکان را رشد دهد . سیستم آموزشی می بایست محیط زندگی و شرایط کودکان را برای دگرگونی هایی که می خواست انجام دهد ، در نظر بگیرد . این ورود ناگهانی نیست . تدریجی است و آموزش و پرورش به جایی رسید که به برنامه ریز و کارشناس با تجربه نیاز داشت . و این زمانی اتفاق افتاد که دکتر هدایتی بر سر کار بود . ایجاد این دگرگونی ها در پی اعلام اصلاحاتی بود که در کل کشور پس از انقلا ب سفید می خواست اتفاق افتد . به خوبی به یاد دارم که در اولّین جلسه ی کمیته ی ابتدایی ، هنگامی که دکتر طوسی نظام پیشنهادی را نزد ما آورد که دوره های آموزشی را به 5 سال ، 3 سال و 4 سال تقسیم می کرد ، همه ی ما معترض شدیم ، .و او خوب ما را مجاب کرد که این طرح دو سال را اضافه می کند ، نه کم . یعنی قرار شد تعلیمات عمومی 8 ساله شود البته در دو مقطع ، که در یک مقطع آموزش پایه بود و در مقطع دوم آشنایی با بازار کار . یعنی آموزش حرفه و فن آورده شود ؛ مشاوره وارد شود که بچّه ها را هدایت کند . و نهایتأ تلاش بر این باشد که بچّه ها 6 ساله وارد شوند و 14 ساله خارج شوند . هدف آن بود . امّا هنوز هم این ایده آل عملی نشده است . شرایط اقتصادی سبب می شد که بسیاری از بچّه ها کلاس پنجم را رها می کردند . تمام کوشش بر این بود که 8 سال جا بیافتد . حتّی روستاییان هم می خواستند فرزندانشان 8 سال را درس بخوانند . هر چند که همیشه هم این امکانات را نداشتند . بر این اساس ما شروع کردیم به برنامه ریزی درسی . در برنامه ریزی درسی ما ، خیلی از آرزوهای خود را که می خواستیم در آموزش و پرورش اتفاق بیافتد ، مطرح کردیم و برخی هم عملی شد . برای نمونه به طور رسمی آموزش علوم از آموزش فارسی جدا شد . و آموزش علوم جای خود را باز کرد . مسئله ی دیگر تعلیمات دینی بود . این کاری که روی تعلیمات دینی در دبستان و راهنمایی شد ، برای اوّلین بار مقوله ی دین را در یک ابعاد بسیار درست تری برای دانش آموزان مطرح کرد . ما که تدریس کردیم همواره با افرادی همچون آقای برقعی و باهنر مطرح می کردیم که زوایای تازه تری از زندگی امامان و یا مسائل دیگر را به کودکان بشناسانند . کتاب های دینی از این دوره بسیار ساده تر و محکم تر شد . در بخش کتاب های فارسی ، ادبیات کودکان وارد کتاب های درسی شد . متون ادبیات کودکان جزیی از درس شد . متن های نو برای کودکان در کنار متن های ادبیات کلاسیک قرار گرفت . قصّه و شعر و نمایشنامه به اضافه ی فهرست های آخر کتاب که به آموزگاران و بچّه ها کتاب های مناسبی را پیشنهاد می کرد . در نتیجه ادبیات فارسی به شکل زنده تری وارد حوزه ی کتاب های درسی شد . من مقایسه می کنم کتاب های فارسی ششم ابتدایی را که زهرا خانلری ( کیا ) در دوره ی گذشته نوشته بود ، با کتاب های فارسی کلاس ششمی که حالا وارد سیستم راهنمایی شده بود ، و دکتر حسن انوری آن را تهیه کرده بود . پی کار زهرا خانلری را حسن انوری گرفت و کتاب های فوق العاده ای برای دانش آموزان تهیه شد . ما در کتاب های درسی دبستان در این دوره شعر باران را داریم که یک عمر در حافظه ی کودکان ماندگار شد و یا شعر آرش کمانگیر سیاوش کسرایی را . یعنی شعر معاصر و ادبیات نو وارد کتاب های درسی شد و همه ی این متن ها در واقع ذوق به مطالعه و عشق به ادبیات را در کودکان زیاد می کرد . هنر در برنامه های درسی جای خود را پیدا کرد . این همان جایی است که می گویم یک سیاست درست جمع کرد ، مغزهای متفکر را در آموزش و پرورش جمع کرد برای برنامه ریزی و جمع کرد برای این که کتاب های درسی را تدوین کنند . گروهی به سفر رفتند . شش ماه به جاهای مختلف رفتند و مطالعه کردند و کار کتاب های درسی را شروع کردند . خوب به یادم هست که سازمان کتاب های درسی ابتدا در فرانکلین به وجود آمد و سپس یک نهاد مستقلی شد . ابتدا دکتر بهزاد مسئول آن شد و سپس شمس آوری . ما به عنوان کارشناس در این سازمان حضور داشتیم و دیدگاه های خود را مطرح می کردیم . خوب یادم هست که وقتی آن ها کتاب های علوم آمریکا را ترجمه کردند و می خواستند به عنوان کتاب های علوم دبستان منتشر کنند ، ما چه اعتراض شدیدی کردیم . ما بر این باور بودیم که کتاب های علوم نیز باید با در نظر گرفتن محیط ایران نوشته شود . ما جرأت کردیم که کنار دست دکتر بهزاد بنشینیم و کتاب های علوم را تنظیم کنیم . پس از آن بزرگ نیا و سپس پاکروان به میدان آمدند ، و یک چیزی بین تألیف و ترجمه به وجود آوردند . سال 1346 هنگامی که ولیعهد می خواست به کلاس اوّل برود ، هدایتی که مسئول آموزش و پرورش بود ، می خواست کل نظامی را که ما در طرح پیشنهاد کرده بودیم ، به یکباره پیاده کند . آن هم زمانی که نه کتاب های درسی داشتیم و نه معلّم کافی . جهان آرا به کمک ما آمد و همه با هم نظر دادیم که این مکان پذیر نیست . ما بر این نظر بودیم که مقاطع جدید را سال به سال پیاده کنیم . به این ترتیب کار اجرای تدریجی از سال 1345 آغاز شد و تا سال 1357 طول کشید تا کامل شود . برخی بر این باورند که در این دوره سیستم آموزش و پرورش ما ، بیشتر به یک سیستم آمریکایی شباهت داشت . آیا شما این دیدگاه را می پذیرید ؟ اگر شما این پرسش را ده سال پیش از من می کردید ، پاسخ من با اکنون متفاوت بود . سه چهار نکته ی ظریف را باید اینجا در نظر گرفت . اصل چهار ترومن یا همان صندوق مشترک ایران و آمریکا آمد به ایران . آن قدر در سیستم دخالت نکرد تا در برداشت ها . من به دنبال این هستم که انگیزه ی رقابت از کی شکل گرفت . در مدارس ما ، آن چیزی که آمریکایی ها می گویند انگیزه داشتن ، جلو زدن ، اوّل شدن ، پیشرفت کردن به آن مفهوم آمد و سیستم را دگرگون کرد . بله اصل چهار ترومن فیلم های آموزشی برای مدارس به ایران وارد کرد و در این جا نیز باز فرد تحصیل کرده ای همچون سعید صالحی که با اصل چهار کار می کرد ، تلاش کرد فیلم های آموزشی ایرانی بسازد و فیلم های آمریکایی مستقیمأ وارد مدارس نشود . من یادم هست وقتی ما به مدرسه می رفتیم ، شاگرد اوّل شدن خیلی چیز مهمی نبود . بعد در این زمان بود که خیلی اهمیت یافت . مطرح شدن خیلی مهم شد . تفکیک کردن بچّه ها به استعدادهای درخشان خیلی مهم شد . رگه های این نفوذ به این شکل وارد این سیستم شد و تا امروز هم این رگه های نفوذ نگرش آمریکایی به جهان است که آموزش و پرورش ما را تحت تأثیر قرار داده است . چه پیش از انقلاب و چه بعد از انقلاب ، من هر چه استدلال می کنم که استعدادهای درخشان باید پخش شوند . در همه ی مدارس ، یاد بگیرند که در خدمت عموم باشند ، دانشمندان برده نشوند ، کسی گوش نمی دهد . جدا کردن بچّه های با هوش ، جلو بردن آن ها ، وارد کردن آن ها به دانشگاه ها و جذب شدن آن ها به امریکا که اکنون در جامعه ی ما بسیار شایع است . ردّ پای امریکا در اینجا نمایان است . شاید ما تا کنون این چنین استعمار را تجربه نکرده بودیم . این که کنار دستی خود را رقیب خود بدانی ، سعی کنی از همه جلو بزنی و پیشرفت کنی و آن هم پیشرفت تا چه اندازه باشد . من کتاب های درسی را در این عمل مؤثر نمی دانم . از این جنبه من سیستم را امریکایی می دانم . من هنوز هم نمی بینم که ما مسئله ی آموزش و پرورش خودمان را با فلسفه ی خودمان حل کرده باشیم . همه ی ما که در کمیسیون های گوناگون طرح مقدماتی اصلاح آموزش و پرورش شرکت داشتیم ، هدفمان ساختن یک نظام متناسب با شرایط ایران بود ؛ امّا چقدر ما شناخت داشتیم ، این مسئله است . شناخت من از تجربه ی مدرسه ی فرهاد می آمد . در آن مدرسه ما از هر اندیشه ای در جهت پیشرفت بچّه ها و رشد توانایی های آن ها سود می جستیم . من بچّه های این سرزمین را شایسته ی بهترین آموزش ها می دانستم . امّا این بهترین چه باشد ، از نظر من سیستمی بود که باید با جمع همه ی تجربه ها در ایران ساخته می شد . امّا من نمی توانم به این ضعف اشاره نکنم که ما از شناخت کافی در باره ی فلسفه ی آموزش در ایران برخوردار نبودیم . ما شناخت کافی از کشور خودمان و ادبیات و فرهنگ سرزمین مان نداشتیم . نگاه به بیرون به عنوان ایده آل در همه ی ما وجود داشت و هنوز هم وجود دارد . اگر من می توانستم دیدگاه مولانا را داشته باشم و اگر می توانستم زاویه ی دید ملاصدرا را نسبت به کائنات داشته باشم ، بدون شک هدفم به گونه ای دیگر در می آمد . در دوره ی 1340 تا 1357 در کنار دیدگاه هایی که به برنامه ریزی برای سیستم رسمی آموزش و پرورش می پرداختید ، دیدگاه هایی از سوی جامعه ی تعلیمات اسلامی و همچنین دیدگاه هایی از سوی به اصطلاح چپگرایان برای ارائه ی یک سیستم نو آموزشی مطرح می شد . شما در مورد این دو جریان چه دیدگاهی دارید ؟ به نظر من هر دو جریان عکس العملی بودند به نگاه غرب زده . در جامعه ی تعلیمات اسلامی دو جریان وجود داشت . یکی جریانی که نیاز به نوآوری و تطبیق با روزگار نو را باور نداشت و جریانی که به نوآوری ها بسیار اعتقاد داشت . این گروه از اداره کنندگان مدرسه های علوی بودند . برخی از مردم هم که با یک سری از زیاده روی ها مخالف بودند ، گرایش به این یافتند که فرزندانشان در سیسستم هایی درس بخوانند که برایشان شناخته شده باشد . در آرمان خواهی نظام چپ هم همین حالت بود . من با خودم فکر می کنم که آرمان خواهی خیلی سازنده است . امّا به شرطی که همراه با دانش و تعقل باشد . اگر آرمان خواهی با دانش و تعقل همراه نباشد به نتیجه ی لازم نمی رسد . صمد در واقع بعدأ شد سمبل آرمان خواهی . او یک معلّم روستا بود و کار خودش را می کرد . به نظر من تحلیلی که نیروهای چپ از صمد کردند ، خود صمد نبود . صمد یک معلّم خوب و با فکر روستا بود . با واقعیت ها کاملأ عجین بود . من با صمد زمانی آشنا شدم که او به کمیته ی پیکار با بی سوادی آمد . در آن جا با خانم ایمن و گروه او کار می کرد . بنا بود که یک کتاب با واژگان مشترک فارسی و ترکی آذربایجانی تهیه کنند تا درس خواندن را برای بچّه های آذربایجانی راحت کند . حدود شش ماه در آن کمیته کار کرد ، تا رسیدند به درسی که با استفاده از واژه هایی همچون شاه و شهبانو و ماه و مه بانو ، می خواستند چهار شکل حرف « ه » را درس بدهند . صمد گفت من این ها را درس نمی دهم . دعوا شد و کتاب آماده شده را زیر بغلش زد و رفت آذربایجان و این کتاب هیچگاه منتشر نشد . این ها بچّه های دانشسرای مقدماتی تبریز بودند : صمد بهرنگی ، بهروز دهقانی و مرضیه اسکویی . به هر حال مقابله با استبداد و مقابله با رفتن زیر پرچم آمریکا شکل های خیلی گوناگونی در آن دوره پیدا کرد .
Aucun commentaire:
Enregistrer un commentaire